کودکانه

پیرمردی که در کودکی جا مانده...

کودکانه

پیرمردی که در کودکی جا مانده...




و می روم تا جایی که هرگز شب نباشد

تیشه به ریشه ام میزدم

وقتی برگ های زردم را باید هرس میکردم!





شب خاکستری بود

بر آتش دمیدیم و سرخیش به روی آمد...

شب ازلی تا ابد سیاه نیست، 

برگرد

به آیینه پشت سرت نگاهی بیانداز!

آنچه میبینی فقط سایه توست زندگی نیست!



......



پ.ن: بازگشت دوباره! همین...


روزهای بی تو یلدا ترین شب هایم بود وقتی چله ی زمستان هم نبودی تا سرآغاز مهرم باشی 


برای ریزش موهام رفتم دکتر اومده شامپوی ضد شوره داده بهم حالا سرم که شوره نداشت هم موهام میریزه هم شوره داره!